چپِ محورِ مقاومتی، زخمِ چپ بر چهرۀ چپ؛ و دو راهیِ چپ در زمانۀ خطر: با مردم یا در کنار قدرت؟ – محمد مالجو
چپ در ایران در بزنگاههای تاریخی همواره نقشی مهم ایفا کرده، اما امروز بیش از هر زمان دیگری نیازمند بازاندیشی در نسبت خود با قدرت و مردم است. دو گرایش عمده در درون چپ، تصویری متضاد از «مقاومت» و «رهایی» پیش میکشند: یکی چپ محور مقاومتی است که با جابهجایی مرکز ثقل نقد از رهایی اجتماعی به «صفبندی ژئوپولیتیکی»، بر مبارزه با سلطه خارجی تمرکز دارد اما در برابر سلطه داخلی خاموش میماند؛ و دیگری چپ مردمیار که بر همبستگی مدنی و دفاع همزمان از جامعه در برابر هر دو سلطه داخلی و خارجی تأکید دارد.
در دل بحرانهای منطقهای، از آتشبس تا تهاجم، تفاوت این دو چهره چپ بهروشنی آشکار میشود. یکی در کنار قدرت میایستد و دیگری در کنار مردم. این نوشتار به قلم مورخ و پژوهشگر چپ محمد مالجو کوششی است برای واکاوی ریشهها، تناقضها و پیامدهای این دو رویکرد؛ تلاشی برای گشودن امکانی برای چپی که نه سایهای بر چهره چپ، بلکه صدایی برای رهایی باشد.
***
چپ محور مقاومتی: زخم چپ بر چهرۀ چپ

چپ نمیتواند از سایۀ خود بگریزد. چپِ محورِ مقاومتی نیز، گرچه اسباب شرمساری، بخشی از پیکر چپ ایران است، لکهای فضاحتبار در تاریخ پرشکوه چپ.
چپ محور مقاومتی در ایران زاییدۀ جریانی است که تضاد با امپریالیسم را محور اصلی سیاست چپ میانگارد. این نوع چپ، با تکیه بر سنت ضداستعماری سدۀ بیستم، مبارزه با امریکا و اسرائیل را کانونیترین وظیفۀ نیروهای مترقی میداند. سیاست خارجی جمهوری اسلامی و مؤتلفان و متحدان منطقهایاش، از این منظر، بخشی از مقاومت جهانی در برابر سلطۀ سرمایه و امپریالیسم تلقی میشود. بر این مبنا، محور مقاومت در خاورمیانه را نه یک بلوک ارتجاعیِ مذهبی بلکه نیرویی ضد سلطه و ضد سرمایهداریِ جهانی میپندارد. این موضع گرچه در سطح جهانی نسبت به نابرابری و سلطه حقیقتاً حساسیت نشان میدهد اما وقتی در برابر ستم داخلی عملاً منفعل باقی میماند از آرمان به ابزار توجیه قدرت داخلی فرو میغلتد، نگاهی که نقد قدرت را فقط در آنسوی مرزها مجاز میداند.
چپ محور مقاومتی با جابهجایی مرکز ثقل نقد از رهایی اجتماعی به «صفبندی ژئوپولیتیکی» عملاً چپ ایران را به سهم خودش از معنا تهی کرده است. چپی که باید صدای کارگران و تهیدستان و آزادیخواهان باشد، در روایت محور مقاومتیها به پشتیبان حکومتهای نظامیگرا و ایدئولوژیک تبدیل شده است. در این روایت، عدالت اجتماعی عمدتاً قربانی مصلحتهای حکومتی میشود و آزادی سیاسی به نام مبارزه با امپریالیسم به تعویق میافتد. حاصل عبارت است از بیاعتمادی عمومی به زبان چپ. زبانی که روزی نوید برابری میداد، امروز در گوش جامعه پژواکی از زبان قدرت است. بااینحال، انگیزۀ ضدسلطه و حساسیت ضداستعماری این جریان را نمیتوان نادیده گرفت. خطا آنجاست که این حساسیت از ریشۀ اجتماعی و طبقاتی خود جدا شده و در خدمت دستگاه حکومتی قرار گرفته است.
چپ محور مقاومتی، در شکل کنونیاش، چپی است که نه کنار مردم که پشت سر حکومت پناه گرفته است. چپی است وارونه: خصم سلطه در کلام و خادم سلطه در عمل. غربستیزیاش نه از نقد سرمایهداری که از رقابت قدرتها میجوشد و به ستایش هر اقتداری میانجامد که در ستیز با غرب است. به رهایی مردم فلسطین میاندیشد اما در خدمت تثبیت سازوبرگهای قدرتِ حکومت ایدئولوژیک عمل میکند. از عدالت سخن میگوید بیآنکه پای نان کارگر و آزادی زن و حق اعتراض شهروندان بهقوت بایستد. چنین چپی، گرچه خود را وارث سنت ضدامپریالیستی میداند، در عمل به نگهبان نظم موجود بدل شده است. چپ محور مقاومتی عملاً خط فارق میان نقد اجتماعی و تبلیغ حکومتی را زدوده و گفتمان رهاییبخش را در خدمت ایدئولوژی حکومتی از معنا تهی کرده است. چپی که در برابر اقتدار حاکم در سرزمین خویش خاموش بماند بیشتر سایۀ سیاهی است افتاده بر خاکستر عدالت و بیاعتبارکنندۀ نام مقاومت. در روزگاری که چپبودن جسارت میطلبد، چپ محور مقاومتی با پیوندزدن آرمان عدالت به منطق قدرت عملاً به دشمن درونی چپ در ایران بدل شده است، نیرویی که بیش از هر خصم بیرونی به فرسایش حیثیت چپ در جامعه یاری رسانده است.
راههای چپ در زمانۀ خطر: با قدرت یا با مردم؟
چپ نه صرفاً بر اساس شعارها که در بزنگاهها داوری میشود. همۀ چپها در شعار بر ضد سلطهاند. اما در لحظۀ تصمیم چه؟ دو موسم سرنوشتساز، در شرایط کنونی و آتی، راه چپ مردمیار را از راه چپ محور مقاومتی جدا میکند: موسم آتشبس و موسم تهاجم مجدد اسرائیل.
چپ محور مقاومتی، در زمانۀ آتشبس، با تقابلگرایانِ حاکمیت عمدتاً همصداست. از اصلاح سیاست خارجیِ فاجعهبار جمهوری اسلامی میگریزد. جنگ را نمیخواهد اما از صلح پایدار نیز میهراسد، زیرا صلح به معنای پایان منطق «مقاومت» و زوال هویت سیاسیاش است. مقاومت را نه به معنای ایستادگی مردم در برابر سلطه بلکه به معنای استمرار تقابل حکومت با غرب میفهمد. بخشی از همین چپ اما در درون خود دچار تردید است. میبیند که تداوم تقابل بیپایان با جهان نه مقاومت بلکه انزوای مردم و تهیشدن مفهوم رهایی است. این شکاف پنهان چهبسا پیشدرآمد جداییهای عمیقتری شود که در موسم تهاجم خود را آشکارتر نشان خواهد داد.
چپ مردمیار، برعکس، در زمانۀ آتشبس میداند صلحِ حتیالمقدور پایدار در این بحبوحۀ گسترش جنگها بدون تغییر بنیادین در سیاست داخلی و سیاست خارجی حاکمیت ممکن نیست. چپ مردمیار، بر این مبنا، در برابر جبهۀ تقابلگرایانِ حاکمیت میایستد و تلاش برای تحقق صلح را نه تسلیم که تصحیح خطاهای چنددههایِ سیاست خارجی حاکمیت میداند. فرصت صلح را به چشم میدان تازهای برای مبارزۀ مدنی و بازسازی نیروی اجتماعی مینگرد.
اما در موسمِ تهاجم اسرائیل است که وقتِ داوری نهایی فرامیرسد. در موسم تهاجمِ اسرائیل تفاوتها ژرفتر میشود. چپ محور مقاومتی با استناد به خطر خارجی میکوشد مردم را به همبستگی با حاکمیت فراخوانَد و پشت سر نظامیان صف میبندد. این نوع چپ که هرگز معتمد حاکمیت نبوده میپندارد در لحظۀ خطر باید همۀ اختلافها را کنار گذاشت، اما این رویکرد در عمل به تعلیق اعتراضها و مطالبات مردمی میانجامد و به حاکمیت امکان میدهد هر صدای منتقد را به نام امنیت خاموش کند. ازاینرو، چپ محور مقاومتی، بیآنکه لزوماً قصدی داشته باشد، در همان صفی میایستد که اقتدارگرایان برای سرکوب نارضایتیهای اجتماعی تشکیل دادهاند. وطن و حکومت، از منظر چپ محور مقاومتی، یکی میشود.
چپ مردمیار در موسم تهاجم اما وطن را از حکومت بهتمامی متمایز میداند و ازاینرو میکوشد دوگانهای ظاهراً ناممکن را عملاً ممکن کند: ایستادن در برابر نیروی مهاجم خارجی بیآنکه به ابزار تبلیغ اقتدار داخلی بدل شود. چپ مردمیار میکوشد دو سطح از مواجهه را از هم تفکیک کند: یکی سطح دفاع از وطن و هموطن، دیگری سطح مشروعیت سیاسی حاکمیت. در سطح اول، چپ مردمیار میکوشد با هر نیروی مهاجم خارجی مقابله کند، چون تهاجم به وطن را تهاجم به زندگی هموطن میداند نه صرفاً تهاجم به حکومت. بنابراین چپ مردمیار میکوشد دفاع از «وطن و هموطن» را برگزیند نه «دفاع از نظام» را. این دفاع میتواند در همبستگی مدنی و کمکهای مردمی و حتی مشارکت در مقاومت ملی تجلی یابد اما نباید به اطاعت سیاسی از اقتدارگرایان در جهتدهی به مسیر جنگ و سرنوشت جامعه تبدیل شود. دفاع از وطن برای چپ مردمیار بیش و پیش از هر چیز دفاع از زندگی مردم و حفظ بنیانهای زیستی و اجتماعی جامعه است نه شرکت فینفسه در ماشین نظامی حکومت. در سطح دوم، چپ مردمیار میان «مقاومت ملی» و «استفادۀ اقتدارگرایان از جنگ برای بقا» تمایز میگذارد. میفهمد که حاکمیت اقتدارگرا از جنگ برای تخفیف اعتراضها و توجیه سرکوبیها و تعلیق آزادیها استفاده میکند. بنابراین در همان حالی که از وطن دفاع میکند میکوشد اجازه ندهد جنگ به ابزاری برای تثبیت استبداد بدل شود. چپ مردمیار، در موسم تهاجم اسرائیل، هم در سنگر مردم است و هم در برابر حاکمیتی که به مردم بتازد. از منظر چپ مردمیار، نه وطن بدون آزادیِ هموطن هیچ معنایی دارد نه دفاع ملی بدون دفاع از حقوق شهروندیِ هموطن. چپ مردمیار، بر این مبنا، از همبستگی مدنی مردم با یکدیگر دفاع میکند، نه از همبستگی ایدئولوژیک با قدرت.
چپ محور مقاومتی در هر دو موسم آتشبس و تهاجم خارجی در خدمت تداوم اقتدار داخلی است. اما چپ مردمیار در پی رهایی هموطن از دو سلطه است: سلطۀ خارجی و سلطۀ داخلی. تفاوت میان این دو چپ، در نهایت، تفاوت میان ایمان به قدرت و اعتماد به مردم است: یکی به قدرت میچسبد تا بماند، دیگری به مردم میپیوندد تا برهاند. چپ مردمیار هنوز در حال ساختن زبان و نیروی خود است، زبان و نیرویی که بتواند رهایی از دو سلطه را نه در شعار که در عملِ اجتماعی و همبستگی مردمی متجسم کند.
Comments are closed.