آذربایجان یگانه وطن شهریار بود و او لغت وطن را برای تبریز و آذربایجان بکار میبرد و هنگام خروج از تبریز در سال ۵۱ میگوید:
شعاع چشم ترم میکند وداع وطن
که چشم و دل همه را روشن از شعاع وطن.
او سالها از دوری تبریز و سکونت در تهران نالیده و سال ۵۶ در بازگشت به تبریز مینویسد:
باز با یک دورهگردی در وطن باز آمدم
گویی از یک خواب و بیداری به تن باز آمدم.
و با آنکه سالها ساکن تهران بود، آذربایجان را یگانه وطن خود میدانست:
شهریار است این گدای عشق و سالش سر به هفتاد
مسکنش تهران، ولی از موطن آذربایجانی.
او حتی به بهانه گرد و خاک خیابانهای تهران نیز بیقرار تبریز میشد که شعر ترکی «تهرانین غیرتی یوخ» و شعر فارسی «الا تهرانیا» مثالهای بارزی هستند:
شهریارا به لب شاهگؤلی در تبریز
هر که بنشست، هوای پل تجریش نکرد.
و حتی خطاب به حافظ میگوید:
تو مرغ گلشن شیراز و شهریار، اسیر
به چنگ مردم ناسازگار تهرانی.
شهریار در تداوم شعر «ترکان پارسیگو، بخشندگان عمرند»، خودش را همان ترکی میداند که بیرقیب عرصه شعر فارسی شده است:
آری، به قول خواجه ز بخشندگان عمر
در پارسی نکرده کسی ترکتاز من.
ولی تاکید میکند که زبان خودمان را صفایی دگر است:
دایره هالهی مه کرد و به لفظ ترکی
نغمهای خواند و نشان داد که ترکی شکر است.
او میگوید که راز و نیازهایش در فارسی نگنجیده و زبان صادقانه و اصلی اشعارش آذریست:
راز و نیازها همه با آن زبان دل
آن راز و آن نیاز نگنجد به پارسی
آنجا مجاملات دروغین لغت نداشت
الحق زبان شعر دل من هم آذریست.
شهریار در ارجحیت همین زبان شفاهی آذربایجان میگوید:
بسیاری از لغات و مفاهیم آذری
کز فارسی معادلشان من نیافتم
در ترجمه همیشه مترجم کلافه است
یک جمله چند جمله تلف کرده باز هم
لطفی که بود در سخن از بین رفته است
از حیث فلکلور چه زبانیست، بینظیر
در عامیانهاش کلمات قصار هست
آن قدر عارفانه که چون وحی منزل است.
شهریار در جواب پررویانی که تلفظ حرف قاف در زبان ترکی را مسخره کرده و جنگ قند و گند برپا میکنند، میگوید که قند پارسی با این کارها دیگر، گند پارسی شده است:
یادش به خیر طوطی شیراز ما که گفت:
«این قند پارسی که به بنگاله میرود»
آن قند پارسی دگر امروز گندناست
تنها پسند بره و بزغاله میرود.
ابراهیم ساوالان
Comments are closed.