در جهان امروز، اورانیوم غنیشده تنها یک عنصر فیزیکی نیست؛ استعارهایست از قدرت، از ترس، از پرستیژ مصنوعی. اما در جمهوری اسلامی، این ماده نه در رآکتورها میدرخشد، نه در بیمارستانها جان میرهاند، نه در صنایع میچرخد. غنیسازی در ایران، بیشتر به آیینی مقدس شبیه است تا پروژهای ملی. یک مناسک سیاسی با هزینههای واقعی و دستاوردهای خیالی.
تصور کنید کارخانهای که محصول نهاییاش، مصرفکننده ندارد. سیستمی که با افتخار از زنجیرههای سانتریفیوژ میگوید، اما حتی یک نیروگاه داخلی هم ندارد که این اورانیوم را مصرف کند. ماجرا شبیه این است که میلیاردها دلار صرف تولید بنزین کنیم، اما حتی یک خودرو در خیابان نداشته باشیم.
در پشت این «تلاش فناورانه»، نه علم نشسته و نه نیاز. آنچه در سایه این پروژه رشد کرده، فقط ساختارهای امنیتی بودهاند. «غنیسازی» تبدیل به بهانهای شده برای امنیتیسازی جامعه، برای شکلدادن به هراس دائمی، برای تغذیه هیولای تحریم و برای شبیهسازی یک نبرد تاریخی با غرب، بیآنکه جنگی در کار باشد یا پیروزیای ممکن.
واقعیت این است که صنعت هستهای کاربردهای غیرنظامی گستردهای دارد: از پزشکی هستهای برای درمان سرطان، تا استریلسازی تجهیزات پزشکی، پرتودهی مواد غذایی، کنترل آفات کشاورزی، و تحقیقات علمی. اما نکته کلیدی اینجاست: هیچکدام از این کاربردها به غنیسازی اورانیوم نیاز ندارند. این فعالیتها عمدتاً با ایزوتوپهای پرتوزا در راکتورهای تحقیقاتی یا از طریق واردات انجام میشود. بنابراین، ادعای «کاربرد صلحآمیز» برای توجیه غنیسازی گسترده در ایران، توهمیست در لباس علم.
ایران کشوریست با یک نیروگاه و صدها سانتریفیوژ. این ترکیب، نه نشانهی پیشرفت، که سند جنون است. هر سانتریفیوژی که میچرخد، شاید در غرب پروندهای در شورای امنیت باز کند، اما در داخل، یک بیمار به دارو نمیرسد، یک کارخانه تعطیل میشود، یک نخبۀ دیگر مهاجرت میکند.
در نهایت، آنچه جمهوری اسلامی از غنیسازی به دست آورده، نه استقلال انرژیست، نه اقتدار منطقهای. آنچه حاصل شده، انزوایی عمیقتر، تحریمی گستردهتر، و سوزاندن نسلیست که میتوانست با همین منابع، دانشگاه بسازد، نوآوری کند، و جهانی بیافریند که در آن، دانش به خدمت زندگی درآید، نه سیاست به خدمت توهم.
Comments are closed.