اینجا کجاست..؟
اینجا که من هستم
حتی نام خودم را فراموش کردم
و آن تصویر در دیدگانم
حقیقت دارد،
کتاب، برگِ خزان است
پهن شده در کفِ زمین
خطی در افق نگاهم اندوهگین میگذرد
بر میگردم سرخ شدم در آیینه
آخرین کلمه در آخرین جمله
به پایان نمیرسد
کتاب در حافظه شهر فراموش شده
و به انتها نزدیک
انگار تمام لغات جهان تهی شدند
انگار چیزی از ارتفاع
بر سرِ دنیا در سکوتِ و تاریکی
فرود میآید
همه چیز واژگون شده
در جهانِ دیجیتال و سوداگران،
تنها
پول، در چرخهِ کار
سرمایه سخت متراکم شده
جادوگرانِ بیچهره مشغول انباشت-اند
گرسنگی برهنهِ… با دستانِ تُهی
ازجنوب سرریز کرده
وز مرکز به حاشیهها رانده میشود
اینجا و آنجا سرمایههایِ نجومی
سربرافراشتند
و تنها رویایِ کمرنگی میماند
گذشته به فراموش میرود
دنیا تعادلش را در نقطه لغزانی دنبال میکند
موریانهها
به جانِ کتابها افتادند
شب است، تاریکی زندگی را میبلعد
Comments are closed.